معنی ممنوع الخروج
حل جدول
فاقد حق یا اجازه خارج شدن از جایی، ویژگی آن که خارج شدنش از کشور به دلایلی منع شده است
فارسی به عربی
لغت نامه دهخدا
ممنوع. [م َ] (ع ص) نعت مفعولی از منع. منعشده. بازداشته شده. نهی شده. (از ناظم الاطباء).بازداشته شده. (آنندراج). بازداشته. محظور. ناروا.
- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف، غیرمنصرف. کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان. رجوع به ترکیب غیرمنصرف ذیل کلمه ٔ غیرشود.
|| حرام. قدغن شده. محرم. (یادداشت مرحوم دهخدا): به حکم شرع قتل او ممنوع بود. (انوار سهیلی).
فرهنگ فارسی هوشیار
باز داشته نا روا (اسم) منع شده بازداشته نهی شده: . . . } که بحکم شرع قتل او ممنوع بود حکم فرموده و بعد از سیاست پشیمان شد. { (انوار سهیلی)
حب الخروج
(اسم) دانه کرچک را گویند
دار الخروج
(اسم) اداره مالیات
ممنوع الورود
آنچه که ورودش در ناحیه یا کشور ی قانونا ممنوع باشد: امتعه ممنوع الورود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
بازداشته
کلمات بیگانه به فارسی
بازداشته
مترادف و متضاد زبان فارسی
غیرمجاز، غیرقانونی، قدغن، ممنوعه، منعشده، ناروا، نهی،
(متضاد) مجاز
فرهنگ فارسی آزاد
مَمنُوع، منع شده، نهی شده،
فارسی به آلمانی
Verboten
واژه پیشنهادی
قدغن
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) منع شده، بازداشته شده.
معادل ابجد
1046